مژده که روی خدا ز پرده برآمد


آیت داور به خلق جلوه گر آمد

بی خبران را ز فیض کل خبر آمد


مظهرکل در لباس جزء درآمد

معنی واجب گرفت صورت امکان
شعشعه گسترد جلوهٔ صمدانی
گشت عیان سر صادرات نهانی
طاق طلب را قویم گشت مبانی
شاهد غیبی رسید و داد نشانی
از لمعات جمال قادر سبحان
از فلک کون تافت اختر تجرید
نفس احد سرزد ازهیولی توحید
لم یلد امروز یافت کسوت تولید
آنکه بدو زنده گشت هر سه موالید
وآنکه بدو تازه گشت چار خشیجان
عقل نخستین بزرگ صادر اول
کالبد مستنیر و جان ممثل
راه بدی را یکی فروخته مشعل
هادی و مهدی سمی احمد مرسل
حجة غایب ولی ایزد منان
قاعده پرداز کارگاه الهی
راز جهان را دلش خبیرکماهی
جاهش برتر ز حد لایتناهی
فکربه کنه جلال و قدرش واهی
عقل به قرب کمال و جاهش حیران
شاهد غیبی و دلبر ازلی اوست
پرده نشین حریم لم یزلی اوست
باری سر خفی و نور جلی اوست
مرشد و مولا و پیشوا و ولی اوست
خواهش پیدا شمار و خواهش پنهان
ای قمر تابناک برج امامت
وی گهر آبدار درج کرامت
ای به قد و قامت تو شور قیامت
خیز و برافراز یک ره آن قد و قامت
خیز و برافروز یک ره آن رخ رخشان
غیر تو ای کنز مخفی احدیت
کیست که پیدا کند کنوز هویت
از تو عیان است جلوه صمدیت
هیچ تو را با خدای نیست دوئیت
ذات تو با ذات هواست یکسر و یکسان
خیز و عیان کن به خلق جلوهٔ دادار
خیز که حق خفت و گشت باطل بیدار
گر نکنی پای در رکاب ظفر یار
منتظرانت زنند ای شه ابرار
دست به دامان شهریار خراسان
زادهٔ موسی که طور اوست حریمش
عیسی گردون نشین غلام قدیمش
هر دو جهان ریزه خوار کف کریمش
آن که به فرمان واجب التعظیمش
بر جهد از نقش پرده ضیغم غژمان
خرگه ناسوت هست پایهٔ پستش
مسند لاهوت جایگاه نشستش
عقل خردمند گشته واله و مستش
غیرخدایش مخوان که هست شکستش
بخ بخ از این عز و این جلالت و این شأن
ذاتش آئینهٔ خدای نما شد
گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد
درگه او زیب بخش عرش علا شد
هر که به درگاه او ز روی صفا شد
ز اهل صفا شد بسان خواجه دوران